حموم رفتن زمان ما :
میرفتیم تو حموم
یه شیرو باز میکردیم، دندونامون میریخت کف حموم از سرما!
اون یکیو باز میکردیم، مث آب سماور در حال جوش بود!
یه عر میزدیم از سوزش،
مامانمون مى زد پس کله مون که اذیت نکن، آروم بگیر
بعد با اون صابون زرد گنده ها
که مثه چرکِ خشکیده بود، میفتاد به جونمون
تا حدى که چشمامون از کاسه دربیاد!
یعنى ما از نظر مامانمون کثافتى بودیم
که میخوایم در مقابل نظافت مقاومت کنیم!
بعد یه جورى چنگ میزد موهامونو
که انگار داعش به شپشا حمله کرده
بعدش با شامپوى پاوه کل هیکلمونو غربال گرى میکردن!
بعد از همه اینا جان گُدازترینش کیسه کشیدن بود!
دو لایه از پوستمونو بر میداشتن،
فک میکردن چرکه! باز ادامه میدادن
بعدِ حموم صدتا لباس تنمون میکردن،
یه روسرى به کله مون، یه یقه اسکى هم روى همش
بعد از شدت کوفتگى و خستگى بیهوش میشدیم،
میگفتن: ببین چه راحت خوابیده

http://facenama.com/rahim42/filter:all/pg:3


برچسب‌ها: اعترافات خنده داراعترافات خنده دار جدیداعترافات خنده دار 94

تاريخ : شنبه 1 فروردين 1394 | 14:36 | نویسنده : ابوالفضل بهرام نژاد |

اعترافات خنده دار

 

اعتراف میکنم وقتی ۴ساله بودم یه اسکناس ۱۰۰تومانی داشتم،داداش بزرگم که ۲سال از من بزرگتر بود پول نداشت منم اسکناسه رو از وسط نصف کردم و نصفشو بهش دادم گفتم حالا هر دو ۵۰ تومان پول داریم بریم بستنی بخریم، باهم رفتیم مغازه و هرکدوم پول خودمونو تا زده بودیم که فروشنده مغازه که پیرمرد بود چشماش خوب نمیدید نفهمه پولامون نصفه و هرکدوم بستنی خریدیم و خوشحال برگشتیم خونه و واسه مامان تعریف کردیم، مامان خندید و گفت خب چرا پولو نصف کردین،باهم میرفتین اکناس صدتمانی رو میدادین ۲تا بستنی میخریدین

 


برچسب‌ها: اعترافات خنده داراعترافات خنده دار جدیداعترافات خنده دار 94

تاريخ : دو شنبه 25 اسفند 1393 | 13:37 | نویسنده : ابوالفضل بهرام نژاد |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 30 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • وب تراوین
  • وب پی اس پی
  • وب یک کلوپ
  • وب علی شش